کتاب از خاک برخاسته نوشته بهشاد جهاندارفر

«به جای بسم الله گفتن برای من، برای اون آدمای بیرون بگو که دست جن و تمام اهریمنان رو از پشت بستن. اینا خود شیطان بزرگن در پوستین آدمیزاد.»
نیکو در حالی که مهری را با تمام قوا در آغوش گرفته بود، با صدایی لرزان گفت «من خیلی می‌ترسم.»
کوهیار: تو خواهی ترسید. مثل همه‌ی موجودات. به این نمیشه خرده گرفت. تو جاودانه نیستی. نه فقط تو. هر چیزی پایانی داره. مثل روزگار خوش و عظمت و شکوه ایران. کی فکرش رو می‌کرد کشور عدالت و برابری و برادری به چنین روزی بیفته. اونم به اسم خدا. من درس بزرگی که تو زندگیم گرفتم این بود که قدرتمندترین نیرو که پایانی براش نمی‌تونیم متصور بشیم، زمانه. هیچکس و هیچ نیروی دیگه‌ای نمی‌تونه متوقفش کنه. خیلی‌ها برای ذره‌ای بیشتر داشتنش دست به کارهای وحشتناک زیادی زدن و در آینده این کارها عجیب و غریب‌تر هم میشه. میل به جاودانه بودن ترس از مرگ رو به وجود میاره. ولی تو نترس دختر جان. من که به هر حال کشته میشم، چون از نظر اینا جرمی مرتکب شدم که بخشیدنی نیست. پس چرا حالا که شانس زنده موندن ندارم، بیهوده بمیرم. غیرت و غرورم اجازه نمیده به بانوان سرزمینم کوچکترین بی‌احترامی و خدشه‌ای وارد بشه. جانم فدای آبرو و عزتتون.
مهری: تو که مثل ما در بندی. چکار می‌تونی بکنی؟
«امید تنها چیزیه که از ترس قوی‌تره. نباید هر چی که میگن رو قبول کنیم. نباید اینجا بشینیم تا موعدش برسه که مثل عروسک خیمه شب بازی ما رو به هر وری که می‌خوان ببرن و هر بلایی که دوست دارن سرمون بیارن. حداقل می‌تونیم تلاشمون رو بکنیم.»
«اگه این کار عصبانیشون کنه چی؟ اون موقع دیگه حتماً ما رو می‌کشن.»
«چی به سر اون سلحشوری و حق پرستی ما ایرانی‌ها اومد؟ ما تن به ذلت نمی‌دادیم. در برابر ظلم و ستم، ساکت نمی‌نشستیم. کجایی کوروش، کجایی انوشیروان. کجایی بابک که می‌گفتی "حالا که من رو تکه تکه می‌کنی، هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور می‌کنه و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم رو از میان بر می‌داره." باور کنین که نسل هیچ کدومشون منقرض و خون هیچ کدومشون خشکیده نشد. اگه به این باور برسیم، که حقمون همینه و کاری نمی‌تونیم کنیم، همین حالاش هم مردیم. اینقدر ما رو خوار می‌کنن که به کوچکترین کاری که به فکر خودشون برامون می‌کنن، مثل سگ دم تکون بدیم. با وعده وعیدهای دروغینشون ما رو تشنه‌ی توهمات می‌کنن. چه ذره ذره خونمون رو بمکن، چه درجا بکشن، هر دو پایان یکسانی داره. من نمی‌تونم ببینم که دختران مملکتم رو بازیچه‌ی عیش و نوششون قرار میدن. یه تیکه پارچه سیاه رو انداختن روشون که مثلاً مصونشون کنن از نگاه بد. اون زمان که این نبود، دنیا و ارزش بانو به مراتب بیشتر بود. اگه بتونم از اینجا فرار کنم، حتماً هم کیشان و هم فکرانم رو برای مبارزه با این شیطان راستین، با خود همراه می‌کنم. الان هم صبر می‌کنیم تا فرصت مناسب پیش بیاد.» 
 

• جذاب و گیرا
  بهی جان | ۰۲/۰۹/۲۴

  ★ ★ ★ ★ ★
  رمان بسیار جذاب و گیرایی بود. به خوبی تصویرسازی شده بود. پیشنهاد میدم که حتماً بخونین. من از سایت 30 بوک خریدم ولی دوست داشتم از طریق سایت خود نویسنده با امضاش بخرم. https://www.30book.com/referral/swftAg1R

  پاسخ دهید

نظر شما راجع به این محصول چیست؟

کتاب از خاک برخاسته نوشته بهشاد جهاندارفر

چه امتیازی به این محصول میدهید.

★ ★ ★ ★ ★

نام شما

عنوان نظر شما

متن نظر شما

ذخیره انصراف